دختر خوب مامان
سلام عزیز دلم دختر ناز مامان... هستی من امروز خیلی دختر خوبی بودی عسلم... خیلی مامانو با حرکتها و تکون خوردنهات خوشحال کردی ممنونم گل نازم ...
نویسنده :
مامان میترا و بابا فرشید
1:08
خاطرات جنین
تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه اظهار وجود : هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد . زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟ !!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا : داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم ماد...
نویسنده :
مامان میترا و بابا فرشید
1:02
fbs
دخترم فردا ازمایش داریم... ببخشید که گرسنه ای عزیزم فردا میخوریم عزیزم نگران نباش فقط از خدا بخواه ازمایشمون خوب باشه مامانی ...
نویسنده :
مامان میترا و بابا فرشید
0:09
سلام به روی ماهت مامانی
سلام عزیزم سلام دخترم سلام نفسم صبح عالی به خیر و شادی.... ...
نویسنده :
مامان میترا و بابا فرشید
11:36
مامان همیشه نگران
سلام نفس مامان ... توت فرنگی بابا دخترم دیروز و دیشب خیلی مامان رو نگران کردی! میدونی مامان چقدر گریه کرد... اخه تکون نمی خوردی مامان... من و بابا تا 3.5 نیمه شب بیدار بودیم و منتظر .. تا از شما یه خبری بشه اونوقت شما با خیال راحت خوابیده بودی الهی فدای خوابیدنت بشم مامانی... اما هر از چندی یه تکون به خودت بدی بد نیست عزیزکم ... در عوض امروز از صبح تلافی دیروز رو کردی عزیزم...ممنونم مامان جان که منو متوجه سلامتیت میکنی اخه منم مثل مامانم یه مامان همیشه نگران هستم بابا هم دیشب خیلی نگرانت بودن عزیزم امروز چند بار از سر کار تماس گرفتن و احوال توت فرنگی رو پرسیدن مواظب خودت باش عزیز نفسم که نفس...
نویسنده :
مامان میترا و بابا فرشید
16:37
سلام مامانی
دلم برای دخترم یه ذره شده... الان تو هفته 33 هستیم مامانی انشاله سه شنبه میریم تو هفته 34 ... تقریبا یک ماه دیگه مونده تا همدیگه رو ببینیم از خدامیخوام تو این چند هفته باقی مونده هم هوامونو داشته باشه تا به لطف و یاری خودش چشممون به جمال تو عزیزم روشن بشه ... خدایا شکرت ... خدایا دستتو روی سرمون نگه دار... ...
نویسنده :
مامان میترا و بابا فرشید
13:51
بادکنک
دخترم که به دنیا اومد، بیشتر از هر اسباببازی دیگهای براش بادکنک میخرم بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده ... بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره . بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه . و مهمتر از همه ... بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده... ...
نویسنده :
مامان میترا و بابا فرشید
19:33
امروز سالگرد عقد من و باباست عزیزم
من و بابا 5 سال پیش تو همچین روزی عقد کردیم مامانی این چند سال که با بابا بودم جزء بهترین سالهای زندگیم بود عزیزم... از این بابت خیلی خدارو شکر میکنم ... دخترم می خوام این نوشته رو به بابا تقدیم کنم شکوه پرشکوه زندگیم... متشکرم برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی . برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی . برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی . برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی . برای همه وقت هایی که با من شریک شدی . برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی . برای ه...
نویسنده :
مامان میترا و بابا فرشید
13:14