هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

تمام هستی مامان و بابا

بدون عنوان

عزیز مامان دوست دارم خوشکلم ببخشید دیر به دیر مطلب میزارم. هستی جونم الان که دارم برات مینویسم تو مث فرشته ها خوابیدی و من دارم این صورت ماهتو میبینم و کیف میکنم . خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تو دخترمونی مامانی فرشته زندگی من و بابا هستی
31 شهريور 1393

بزرگترین چالش تا به حال هستی

عزیز مامان از دیروز تا به حال شی شی نخوردی... خیلی ناراحتم مامانی اما چه میشه کرد اینم یه مرحله از زندگیه که باید بگذرونی خوشکلم دیشب یه کم بی تابی میکردی امروز صبحم همینطور ولی بقیه مواقع خوب بودی عزیز دلم از خدا میخوام کمکمون کنه با هم به راحتی ازین مرحله گذر کنیم الان که دارم این مطالب رو مینویسم حدود 33 ساعت میشه که شی شی نخوردی هستی جونم من و بابا عاااااشقتیم 
24 مرداد 1393

واکسن 18 ماهگی

عزیز نفسم الان که دارم این متن رو مینویسم شما خوابیدی و یه کوچولو تب داری مامان .... الهی درد و بلات همش بیاد برای مامان عزیزم امروز که رفتیم برای واکسن برای اولین بار بابا باهامون نبود دخترم آخه بابا رفتن ماموریت .. شما خیلی دختر خوبی بودی عزیزم فقط یه کم گریه کردی اما بعدش کلی با مامان پیاده روی کردی بعدم مامان برای دختر گلش کلی اسباب بازی جدید خرید... دخترکم از خدا میخوام همیشه سلامت باشی امشب بیدار میشینم و فقط صورت دوستداشتنی و معصومتو نگاه میکنم ... خدای نکرده تب دخترم بالا نره دوست دارم امیدم نفسم دخترم ...
25 فروردين 1393

برای فرشیدم

بايد دختر باشي تا بدانی پدر لطيف‌ترين موجود عالم است...   بايد دختر باشي تا ته دل‌ات قرص باشد که هيچ‌وقت   جای دست پدر روی صورت‌ات نخواهد افتاد مگر به نوازش!       بايد پدر باشي تا بداني دختر عزيزترين موجود عالم است...   تا پدر نباشی نمی توانی درک کني دختر داشتن افتخار پدر است!!!   بايد دخترِ پدر باشی تا احساس غرور کني...       بايد پدر- دختر باشيد تا بدانيد چه شگفتی هايی دارد اين عالم!   چه عزيز است اخم تلخ پدر و ناز دختر...   چه نازک است دل پدر که طاقت ديدن اشک دختر را ندارد... ...
17 مهر 1392

امروز هستیمون یک ساله شد....

مامانی میخوام از روزی بگم که به دنیا اومدی روز قشنگ نیمه مهر١٣٩١ ... اتفاقا اون روز روز جهانی کودک هم بود عزیز دلم صبح زود بیدار شدیم با بابا و مامان جون و خاله شیوا اماده شدیم برای رفتن بیمارستان . من اون روز به عکس روزای دیگه کاملا اروم بودم خدا روشکر بابا جون برامون قران گرفتن و بدرقمون کردن .... خاله شیوا گفتن یه خوشکل میره دو تا خوشکل برمیگرده... خلاصه حدودای ساعت 7 رفتیم بیمارستان اردیبهشت اونجا پرستارها به کارهامون رسیدگی کردن وسایلمونو تو اتاقمون گذاشتن و لباسای مامانو عوض کردن ویه لباس با مزه ابی به مامان پوشوندن مامانی خاله شیوا هم از همه این مراحل عکس و فیلم میگرفتن بابا هم اومد اتاقمونو دید عزیزم اتاقمو...
15 مهر 1392

دختر که داشته باشی...

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش وقتی کمی بلند تر شوند و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد  دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود که بیندازیش به گردن دخترت  دختر که داشته باشی گاهی دلت می لرزد از فکر اینکه روزی ب...
22 شهريور 1392