هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

تمام هستی مامان و بابا

بدون عنوان

خباسظ=خداحافظ عمو فیاد=عمو فرهاد خاشی کویم=خواهش میکنم دوسی دایم=دوست دارم ببسید=ببخشید گگه=گریه مذت خام=معذرت میخوام شوکات .اداتس=شکلات . ادامس باتلفنم که صحبت میکنم بعدش ازم میپرسی:ماماااان خاله چی گفت؟ توو خدااااا=تو رو خدا بش کن=ولم کن دوبایه=دوباره استی=هستی لفتن=لطفا  
29 مهر 1393

نفسمون دوساله شد ...خدایا شکرت

خدایا نمیدونم چطوری شکرت رو بجا بیارم  واقعا زبونم قاصره خدایا ممنونم ممنونم ممنونم ..خدایا شکرت ..خیلی ممنونم که این فرشته رو دست ما سپردی کمکمون کن بتونیم به بهترین وجه ازش نگهداری کنیم ..شایسته بزرگش کنیم و به ثمر برسونیمش.. خدایا دستتو پشت سر دخترم نگه دار خدایا همیشه مواظبش باش  خدایا دخترم بهترینه خیلی ممنونم که مارو لایقش دونستی خدایا خیلی دوستت دارم هستی جونم عمرم نفسم مامان و بابا بی اندازه دوستت دارن  ...بی اندازه تولدت مبارک دختر شیرینم
15 مهر 1393

بدون عنوان

عزیزم تا یادم نرفته بگم که اون پروسه از شیر گرفتنت خیلی راحت بود  انقد دختر خوبی بودی مامان عاااالی بودی خیلی راحت قبول کردی  خواستم اینجا و الان ازت تشکر کنم  
14 مهر 1393

فردا دوساله میشی مامان....مبارکمون باشه

عزیز مامان  دو سال پیش همچین شبی من و بابا خیلی خیلی استرس داشتیم ... نگران بودیم عزیزم ....           دوسال پیش همچین شبی هنوز روی ماااهتو ندیده بودیم خدایا شکرت.. فکر نمیکردم انقدر مااه باشی به معنی تمام کلمه ماه هستی مامان...واقعا فرشته ای   دختر خوب من و بابا هستی  اذیتمون اصلا نمیکنی فقط شیرین بازی میکنی و دل مارو میبری این چند وقته هم که خیلی شیرین تر شدی با اون حرف زدنت  الهی فدات بشم مامان من و بابا عاااااااشقتیم
14 مهر 1393

بدون عنوان

عزیز مامان دوست دارم خوشکلم ببخشید دیر به دیر مطلب میزارم. هستی جونم الان که دارم برات مینویسم تو مث فرشته ها خوابیدی و من دارم این صورت ماهتو میبینم و کیف میکنم . خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تو دخترمونی مامانی فرشته زندگی من و بابا هستی
31 شهريور 1393

بزرگترین چالش تا به حال هستی

عزیز مامان از دیروز تا به حال شی شی نخوردی... خیلی ناراحتم مامانی اما چه میشه کرد اینم یه مرحله از زندگیه که باید بگذرونی خوشکلم دیشب یه کم بی تابی میکردی امروز صبحم همینطور ولی بقیه مواقع خوب بودی عزیز دلم از خدا میخوام کمکمون کنه با هم به راحتی ازین مرحله گذر کنیم الان که دارم این مطالب رو مینویسم حدود 33 ساعت میشه که شی شی نخوردی هستی جونم من و بابا عاااااشقتیم 
24 مرداد 1393

واکسن 18 ماهگی

عزیز نفسم الان که دارم این متن رو مینویسم شما خوابیدی و یه کوچولو تب داری مامان .... الهی درد و بلات همش بیاد برای مامان عزیزم امروز که رفتیم برای واکسن برای اولین بار بابا باهامون نبود دخترم آخه بابا رفتن ماموریت .. شما خیلی دختر خوبی بودی عزیزم فقط یه کم گریه کردی اما بعدش کلی با مامان پیاده روی کردی بعدم مامان برای دختر گلش کلی اسباب بازی جدید خرید... دخترکم از خدا میخوام همیشه سلامت باشی امشب بیدار میشینم و فقط صورت دوستداشتنی و معصومتو نگاه میکنم ... خدای نکرده تب دخترم بالا نره دوست دارم امیدم نفسم دخترم ...
25 فروردين 1393