مامانی میخوام از روزی بگم که به دنیا اومدی روز قشنگ نیمه مهر ... اتفاقا اون روز روز جهانی کودک هم بود عزیز دلم صبح زود بیدار شدیم با بابا و مامان جون و خاله شیوا اماده شدیم برای رفتن بیمارستان . من اون روز به عکس روزای دیگه کاملا اروم بودم خدا روشکر بابا جون برامون قران گرفتن و بدرقمون کردن .... خاله شیوا گفتن یه خوشکل میره دو تا خوشکل برمیگرده... خلاصه حدودای ساعت 7 رفتیم بیمارستان اردیبهشت اونجا پرستارها به کارهامون رسیدگی کردن وسایلمونو تو اتاقمون گذاشتن و لباسای مامانو عوض کردن ویه لباس با مزه ابی به مامان پوشوندن مامانی خاله شیوا هم از همه این مراحل عکس و فیلم میگرفتن بابا هم اومد اتاقمونو دید عزیزم اتاقمون خی...